پیوند وهماهنگی بین گویش و فرهنگ ایرانی باهندی

پیوند وهماهنگی بین گویش و فرهنگ ایرانی باهندی

«از میان ملل و نژادهای بسیاری که با هندوستان تماس داشته‌اند و در زندگانی و فرهنگ هند نفوذ کرده‌اند، قدیمی‌ترین و بادوام‌ترین آنها ایرانیان هستند». (جواهر لعل نهرو)

ریشه‌های هنبازین [مشترک] هند و ایران

در تاریخ باستان دوره‌ای هست که آن را دوره‌ی «ودایی» می‌نامند؛ یعنی دوره‌ای که اقوام هند و ایرانی هنوز از یکدیگر جدا نشده بودند و زیستی هنبازین داشتند. کهن‌ترین نمودهای این هنبازی‌ها را می‌توان در باورمندی‌های آیینی و همچنین مانندگی‌های زبانی در کتاب‌های «وداها» و «اوستا» جست‌و‌جو کرد. این پیوند و پیوستگی از دوران کهن تا به امروز در همه‌ی درازای تاریخ دو ملت با فراز و فرودهایی ادامه یافته است. از همان دوران باستان و در زمان امپراتوری‌های اشکانی و ساسانی دادو‌ستدهای فرهنگی و دانشیک میان دو کشور برقرار بوده است که از آن نمونه می‌توان به ترجمه‌ی کلیله و دمنه و آشنا شدن ایرانیان با بازی شطرنگ [شطرنج] در زمان انوشیروان اشاره کرد. البته این پیوند‌ها همواره هم به دیسه‌ای [شکلی] دوستانه نبوده است. بخش مهندی [مهمی] از تاریخ پیوندهای دو کشور نیز با جنگ نوشته است که دست کم باید از دو رخداد تاریخی نام برد: یعنی تازش محمود غزنوی و نادرشاه افشار به هندوستان.

محمود غزنوی در سده‌ی چهارم و به بهانه‌ی گسترش دین اسلام بارها به هندوستان لشگر کشید. لشگرکشی‌هایی که رهاورد آن از یکسو غنیمت‌هایی بسیاری بود که از آن کشور با خود به همراه آورد و دیگر زخمی ‌همیشگی که بر دل مردمان آن دیار بر جای گذاشت؛ زخمی ‌که نزدیک ۷۵۰ سال پس از آن به دست شمشیر نادر بار دیگر سرباز کرد. اگرچه گسترش اسلام در هندوستان و در پی آن گسترش زبان فارسی را می‌توان از پیامدهای تازش‌های محمود غزنوی به هندوستان دانست با این همه، بزرگترین و ژرفترین نفوذ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در هندوستان به دوره‌ی به قدرت رسیدن گورکانیان هند برمی‌گردد و این همان دودمانی است که با تازش نادرشاه افشار در نیمه‌ی سده‌ی دوازدهم هجری خورشیدی به سراشیب فروشد [سقوط)] افتاد! (۱)

گورکانیان هند

دودمان گورکانی با لشگر‌کشی بابر از کابل به شمال هندوستان پایه گذاشته شد. پادشاهان این دودمان مسلمان و دوستدار زبان فارسی بودند و به گسترش و پروش آن در سرزمین هندوستان یاری بسیاری کردند. در زمان فرمانروایی ۳۰۰ ساله‌ی این دودمان در هند، زبان پارسی زبانی روالمند [رایج] در آن دیار شد. چند تن از پادشاهان این دودمان از دیدِ هنردوستی و فرهنگ‌پروری در تاریخ این کشور بی‌مانندند. از این شمار می‌توان از همایون -که زمانی به دربار شاه تهماسب صفوی پناهنده شده بود- اکبر شاه -فرزند همایون که مادری ایرانی داشت و بزرگترین پادشاهِ این دودمان به شمار می‌رفت و در دوره‌ی او زبان‌ پارسی، زبان ‌رسمی‌ و اداری هندوستان شد- جهانگیر، شاه جهان ـ پادشاهِ عاشق پیشه‌ای که تاج‌محل را برای همسرش ممتازمحل ساخت ـ و همچنین اورنگ‌زیب نام برد. در زمان این پادشاهان، هند در اوج دوران رونق ادبی و هنری به ‌سر ‌می‌برد.

«دوران طلایی ادب فارسی در هند، دوره‌ی اکبرشاه (پادشاهی ۹۶٣ – ١۰١۴) است. به امر وی وزیرش تودارمال در سال ۹۹۰ فرمانی صادر کرد که به موجب آن، زبان فارسی زبان تمام امپراتوری اعلام گردید. همچنین به فرمان اکبر شاه برخی از کتاب‌های مهم هندوان از سانسکریت به نظم و نثر فارسی ترجمه شد و بر غنای ادب فارسی افزوده گردید. اگر در دوره ی غزنویان مرکز زبان فارسی در هند تنها شهر لاهور بود، این مرکزیت در سده‌های بعدی به ترتیب به مولتان و دهلی و اگره منتقل گردید. علاوه بر شاعران و عالمان و نویسندگان ایرانی که در مدت چند سده به هند مهاجرت کردند، از هندیان اعم از مسلمان و هندو، شاعران و نویسندگان و عالمان بزرگی ظهور کردند که آثارشان به فارسی است.» (۲)

دوران فرمانروایی گورکانیان هند با دوره‌ی فرومانروایی دودمان صفوی در ایران همزمان است که این خود به گونه‌ای ناخواسته یکی از کاروندهای [عوامل] هناینده [موثر] در نیرو گرفتن زبان پارسی در هند به شمار می‌رود. نوع نگاه پادشاهان صفوی به ادبیات و فرهنگ به گونه‌ای بود که شاعران و نویسندگان ایران را از بخشش و نواخت پادشاهان صفوی نا‌امید می‌کرد و آنان گاه ناگزیر و گاه مشتاقانه رهسپار دربار ادب‌پرور گورکانی می‌شدند.

نهشت [وضع] ادبیات در دوره‌ی صفوی

دوره ی صفوی را باید زمستان شعر و ادب زبان پارسی نامید. اگر چه حکومت صفویه از سویه‌های دیگری به ویژه در گستره‌ی سیاسی برای ایران‌زمین مهندینگی [اهمیت] بسیار دارد با اینهمه چنین به دیده می‌آید که این مهندینگی مایه‌ی آن شده است که همه چیز از جمله زبان و ادبیات فارسی در سایه قرار بگیرد. ادوارد براون در توصیف نهشت [وضع] ادبیات پارسی در دوره‌ی صفویه از زبانِ علامه قزوینی چنین می‌نویسد:

«محمدخان قزوینی، درباره ادبیات دوره‌ی صفویه گفت: شکی نیست که در دوران صفویه، ادبیات و شعر در ایران تنزل کرد و حتی یک شاعر درجه‌ی یک هم وجود ندارد که معرف این دوره باشد. مهمترین علت این قضیه چنان که خودتان هم متوجه شده‌اید، شاید این باشد که شاهان این دوره به علت مقاصد سیاسی خود و ضدیتی که با امپراتوری عثمانی داشتند، بیشتر قوای خود را صرف اشاعه‌ی آیین تشییع و تشویق روحانیونی که از اصول و قوانین آن مطلع بودند می‌کردند؛ اگر چه این روحانیون سخت کوشیدند تا به ایران وحدت مذهبی بدهند (که باعث وحدت سیاسی آن شد) و اساس و پایه‌ی ایران امروز را بنیاد نهادند؛ کشوری که مردم آن دارای یک مذهب، یک زبان و یک نژاد می‌باشند؛ اما از طرف دیگر در مورد ادبیات، شعر، تصوف و عرفان و به قول خودشان هر چه متعلق به «کمالیات» بود (درمقابل شرعیات) نه تنها در توسعه‌ی آن اقدامی‌ نکردند، بلکه به هر طریق ممکن در پی آزار و اذیت نمایندگان این «کمالیات» که با قوانین مذهبی آشنایی کامل نداشتند، برآمدند. به ویژه در مورد متصوفین که همه نوع آزار و اذیت را روا داشتند. چه به وسیله‌ی تبعید، جلای وطن، کشتار یا توبیخ و کشتن و سوزاندن بسیاری از آنها با دست خودشان یا به دست خود محکومین.» (۳)

پادشاهان صفوی در آن شرایط ویژه‌ی تاریخی و در پی تحققِ آرمانِ یکپارچگی بخشیدن به ایران همه‌ی شعر و ادبیات را در پیشکاریِ [خدمت] دیدمانِ [ایدئولوژی] مذهبی-سیاسی خود می‌خواستند. از همین رو اگر گاه‌گداری نیز به شعری گوشه‌چشمی‌ داشتند چه بسا که در پس پشت آن پُرنگری [توجه]، انگیزه‌ای سیاسی- مذهبی نهفته بوده است. در پیوند با این موضوع داستان پرآوازه‌ای در عالم‌آرای عباسی آمده است که شاه تهماسب اول از قصیده‌ای که محتشم کاشانی از کاشان در ستایش او و شاهزاده خانم پریخان خانم فرستاده بود روی در هم کرد و گفت که به جای این بهتر بود قصیده در مدح پیامبر و ائمه سروده می‌شد که برای آن حاضر بود پاداش شایسته‌ای بپردازد. محتشم رفت و تعزیه هفت‌بند خود را سروده فرستاد؛ ولی همه مانند محتشم نبودند و شماری از نویسندگان و چامه‌سرایان به عثمانی و دیگر سرزمین‌های همجوار و شمار بیشتری به هند کوچیدند.

بارآوردِ [نتیجه‌ی] نگاه پادشاهان صفوی به ادب و فرهنگ، کوچ بزرگِ شاعران و نویسندگان ایرانی به دربار گورکانیان هند بود. سام میرزا پسر دوم شاه اسماعیل در تذکره تحفه‌ی سامی ‌نام و زندگینامه‌ی ۷۰۰ شاعر را که به هند کوچیده بودند می‌آورد و این خود گواهی است بر بزرگی این مهاجرت. (۵) مهاجرتی که دست بر روزگار چندان نباید برای آن دریغ خورد؛ چراکه در سرزمینی دیگر میوه‌ای بس نیکو و شیرین داد. این چامه‌سرایان و نویسندگان در محیطِ مناسب دربار گورکانیان هم خود به برخورداری رسیدند و هم زبان پارسی را از بارآورد کوشش‌هایشان برخوردار کردند. درخت برای آنکه بار بدهد، زمینی بارور می‌خواهد و این زمین در آن زمان دربار گورانیان هند بوده است.

شاید بتوان گفت که این هم یکی از آن بازی‌های تاریخ است که در آن سرکنگبین صفرا می‌فزاید. فرزندان و نوادگانِ همان کسانی (مغولان) که کردارهایشان، فرهنگ و ادب ایران‌زمین را به تباهی کشانیده بود، در روزگاری دیگر و در جایی دیگر، مایه‌ی پرورش و بالندگی هنر و به ویژه ادب پارسی می‌شوند و مهاجرت و ترک سرزمین مادری که گاه با سرزنش بی‌وفایی و نامردمی ‌همراه است میوه‌ای نیکو به شیرینی سخن پارسی به دست می‌دهد.

بنمایه‌ها

۱. دستِ کم در ظاهر، دلیلِ تازش نادرشاه افشار پناهنده شدن شماری از سرداران و سربازان یاغی افغان به دربار محمدشاه گورکانی بوده است. نادر در جنگی به نام کرنال بر سپاه محمدشاه چیره می‌شود و ۸۰۰ یاغی فراری را در بازار دهلی به دار می‌کشد و غنائمی‌ چند برابر در آمد سالانه ی دولتِ آن زمان ایران به دست می‌آورد که از شمار آن می‌توان از دریای نور، کوه نور و تخت طاووس نام برد.

۲. متینی، جلال (۱۳۷۶)؛ «درباره‌ی فقر فرهنگی مهاجمان و گسترش زبان فارسی»؛ مجله‌ی ایرانشناسی، سال نهم، شماره‌ی یک. بنگرید به: «اینجا».

۳. براون، ادوارد؛ تاریخ ادبیات ایران (از صفویه تا عصر حاضر)؛ رویه‌های ۳۸ و ۳۹.

۴. حقیقت، عبدالرفیع (۱۳۵۳)؛ «تصویری از حمله‌ی وحشت‌زای مغول به ایران (۲)»؛ نشریه‌ی گوهر؛ شماره‌ی ۱۴، رویه‌ی ۷.

۵. احمد، عزیز (۱۳۵۵)؛ «شاعران دوران صفوی و هند»؛ ترجمه مسعود رجب‌نیا؛ مجله‌ی هنر و مردم؛ دوره ۱۴؛ شماره ۱۶۴؛ رویه‌های ۴۶ تا ۶۰.

 
 
منبع خبر: 
پارسی انجمن